سیاهچاله ها و ماده تاریک در قرآن



وقتی رسیدم به سن ازدواج برای ترس از گناه به پدرم جهت ازدواج اعلام آمادگی کردم

به علت نداشتن کار درست و حسابی و قومیت خاصی که دارم کسی تمایلی نداشت تا با من ازدواج کنه

بالاخره پس از درست شدن کار و گذر از حداقل 20 خواستگاری ازدواج کردم و حاصل اش دو فرزند پسر و دختر بود که خدا رو شکر همشون رو دوست دارم

شاید روزی بمیرم و این خواسته در دلم حبس بشه ولی یکی از آرزوهام این بود که یا خودم سید باشم یا همسری محجبه و از تبار سادات داشته باشم  .

خودم که سید نیستم

خلاصه هرجا سادات چه مرد و چه زن رو می بینم خیلی خوشحال می شوم

نمی دونم این دنیا چرا اینقدر آرزوهای محال و یا دست نیافتنی رو تو دل انسان جا می گذاره

و آرزوی داشتن همسر سادات رو هم با خودم به اون دنیا خواهم برد.

بعضی آرزوها تو دل آدم بمونند خیلی قشنگترند مثل این فانتزی من که تو رویای خودم داشتم چون بعضی چیزها که تو رویای انسان هستند تو واقعیت جلوه خوبی ندارند .


دل باز هوای تو دارد

برای من این حال هزاران ز تو نکته دارد


وقتی فکر گناه یا اشتباهی به ذهنم می رسد و یا عملکرد اشتباهی از من سر می زند از دهان خودم بوی بدی استشمام می کنم

و زمانی که حال خوبی دارم و یاد خداوند می افتم حال و هوای بارانی برای دلم باز می شود


از این مکان تا انتهای کائنات . است و این فاصله برای رسیدن به تو که در قلب من آمده ای کافی است .

تو را در تغییر حالاتم می بینم


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها